وأَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ وَ الصَّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ
(سوره نور آیه 32)
مردان و زنان بىهمسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بىنیاز مىسازد خداوند گشایش دهنده و آگاه است!
***
قابل توجه پدرانی که دختر دم بخت دارند
می خواهم سرگذشت ازدواج خود را برایتان نقل کنم
سال گذشته که در خدمت مقدس سربازی به سر می بردم طی تماسهایی که با مادر داشتم از مادر م سؤال می کردم که آیا دختر مناسب برایم سراغ دارید مادرم هم چند مورد سراغ داشتند که به علت اینکه سربازیم تموم نشده بود قبول نمی کردند تا اینکه قبل از عید ترخیص شدم و سربازیم تموم شد و در یک مغازه ی کامپیوتری که برادرم برام اجاره کرده بود مشغول به کار شدم.
در ادامه بحث خواستگاری که با مادرم داشتم و پس از بررسی های بسیار یکی از افراد فامیل دختری را به مادرم معرفی کرد که در سفر تمتع با ایشان آشنا شده بود.
خلاصه پس از گرفتن آدرس منزل و گرفتن قرار خواستگاری یه روز که از مغازه برمی گشتم رفتم و آدرس رو پیدا کردم که شب خواستگاری زیاد دنبال خونه نگردیم.
بالاخره شب خواستگاری که شب عید مبعث بود فرا رسید و من نیز اولین جلسه خواستگاری را در زندگیم تجربه نمودم.
شب خیلی خوبی بود چرا که با خانواده خیلی خوبی آشنا شدیم با اینکه اون شب حرف خصوصی نزدیم ولی آشنایی با این خانواده برایم خیلی خوشحال کننده بود.
خلاصه جلسات متعدد خواستگاری گذشت تا اینکه در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان (بعد از آزمایش، تحقیقات و مشاوره) به ما خبر دادند که عروس خانم جواب مثبت را دادند.
بالاخره در شب جمعه ای که فردایش روز قدس بود طبق رسم و رسومات عقد، خانواده عروس خانم مارا برای افطار دعوت کردند و بعد از افطار پدر عروس خانم در جمع فامیل شروع به سخنرانی کرد که تأکید ایشان بر عروسی ساده بدون هیچ گونه تشریفات و خرج زیادی بود و همچنین تأکید بر اینکه در این مراسمات حتما باید شئونات اسلامی رعایت شود به امید آنکه بقیه هم یاد بگیرند و با این کار بتوانیم به مقداری هرچند اندک قلب امام زمان (عج) را شاد کنیم.
بالاخره روز قدس فرا رسید و ما نیز در راهپیمایی شرکت نموده و عصر آن روز نیز در مسجد امام حسن مجتبی(ع) واقع در خیابان جهاد روبروی مدرسه علوی (شیراز) حضور به هم رساندیم و آیت الله سید علی اصغر دستغیب خطبه عقد ما را خواندند و به هم محرم شدیم.
این قضیه گذشت و من نیز هر روز به همسرم سر می زدم تا 19 مهر که طبق برنامه ای که از قبل صورت گرفته بود به همراه همسرم به سفر مشهد مقدس رفتیم و بعد از بازگشت مراسم مختصری در منزل مادریمان گرفتیم و رفتیم خونمون.
این بود خلاصه ای از برنامه ازدواج من با همسرم که در سادگی کامل انجام شد.
در اینجا لازم می دانم از مادر خودم و پدر و مادر همسرم و کسانی که ما را در این مراحل یاری نمودند تشکر کنم که در این زمینه خیلی زحمت کشیدند.
آنها تأکیدشان بر ازدواج ساده بود. با این خرج عقد و عروسی مختصر که انجام دادیم به جای اینکه عروسی را در تالار و با هزینه بالا انجام دهیم هزینه آنرا صرف سفر خرید خانه، سفر مشهد مقدس و ثبت نام برای سفر کربلا کردیم که اگر عروسی مفصل گرفته بودیم معلوم نبود بتوانیم به اینها برسیم.
از خانواده های محترم تقاضا می کنم عروسی ها را ساده برگزار کنند تا همه جوانان بتوانند این سنت پیامبر را احیا کنند و زندگی خوب و خوشی داشته باشند.
همچنین خداوند بزرگ را سپاس گذاری می کنم که با چنین خانواده ای آشنا و با ایشان وصلت نمودم.
البته لازم می دانم در آخر بگویم که با اینکه در سال 82 پدرم در حین مأموریت به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند و ایشان را از دست دادم اما خوشحالم که بعد از یازده سال پدری مهربان و دلسوز بدست آوردم.
شادی روح تمام پدر و مادرها به خصوص پدر بنده صلوات